شیخ صفیالدین اردبیلی: تفاوت میان نسخهها
AhmadWikiBot (بحث | مشارکتها) افزودن الگوی قفل (وظیفهٔ ۷) |
جز 3000MAX صفحهٔ شیخ صفیالدین اردبیلی را به صفیالدین اردبیلی که تغییرمسیر بود منتقل کرد: وپ:لقب |
(بدون تفاوت)
|
نسخهٔ ۲۰ اکتبر ۲۰۱۹، ساعت ۲۳:۰۹
شیخ صفیالدین اردبیلی | |
---|---|
![]() | |
زادهٔ | ۶۵۰ اردبیل، امپراتوری مغول |
درگذشت | ۱۲ محرم ۷۳۵ اردبیل، امپراتوری ایلخانی |
آرامگاه | آرامگاه شیخ صفیالدین اردبیلی |
همسر(ها) | بیبی فاطمه (دختر شیخ زاهد گیلانی) |
فرزندان | شیخ صدرالدین موسی |
والدین |
|
شیخ صفیالدین ابوالفتح اسحاق اردبیلی (۶۵۰–۷۳۵ ق.) نیای بزرگ دودمان صفویان ایران است و نیز هشتمین نسل از تبار فیروزشاه زرینکلاه بود.[۲] که در منطقه مغان مقیم شده بود. شیخ صفیالدین اشعاری به زبان آذری در کتاب صفوةالصفا و سلسلةالنسب سرودهاست.[۳][۴] دودمان صفوی نام خویش را از وی گرفته بودند. او پایهگذار خانقاه صفوی در اردبیل بود که با گذشت زمان پیروان بسیاری را به دست آورد.
زندگی
![](http://upload.wikimedia.org/wikipedia/commons/thumb/a/a3/Cap_of_Shaykh_Safi_al-Din.jpg/250px-Cap_of_Shaykh_Safi_al-Din.jpg)
صفی الدین در ۶۵۰ هجری قمری در کلخوران پا به دنیا گذاشت. پدر و اجداد وی در قریه کلخوران اردبیل زراعت داشتند و پیشینیان آنها از قریه رنگین گیلان به اسفرنجان در حدود اردبیل آمده بودند. پدر او امین الدین جبرئیل نام داشت و میگویند با وجود مکنتی که از راه کشاورزی به هم رسانیده بود، علاقه به عزلت و انزواء داشت و از معاشرت با خلق اجتناب میورزید. صفی الدین در عین اشتغال به مقدمات علوم رسمی، تمایلی به زهد و ریاضت یافت و به روزه داری و شب زنده داری پرداخت. گاه اوقات خویش را در مقابر اولیاء بسر میبرد و گاه رؤیاها و مکاشفات صوفیانه میدید و گاه در کوه سبلان برای آنچه وی آن را «ملاقات مردان خدا» میخواند، میرفت و در آن حال، از آب و خاک آن کوه چیزی به تبرک همراه میآورد. اینکه از علوم رسمی چه اندازه بهره داشت معلوم نیست اما از اقوال و احوالش، آشنایی کافی با علوم شرعی پیداست. به هرحال آنگونه که از قول مؤلف «عالم آرای عباسی» بر میآید «مدتی به اکتساب فضایل و کمالات صوری پرداخت» و این کمالات او لامحاله، آن اندازه بود که قرآن را حفظ کرد، در فرایض و سنن وقوف تمام یافت چنانکه از لغات عربی و فارسی و ترکی و مغولی هم بهرهمند گشت و به قول مؤلف «روضات الجنان» از اشعار و نکات و لطایف نیز محتظی شد.[۵]
صفی الدین بیست ساله بود که به توصیه یکی از زاهدان، بار سفر بست تا به شیراز برود و به خدمت شیخ نجیب الدین بزغوش شیرازی، از صوفیان بزرگ آن دوران برسد. با اسباب و وسایل آن زمان، سفر از اردبیل به شیراز، دشوار و طولانی بود. اندکی بیش از دو ماه بعد به شیراز رسید. اما صفی الدین زمانی به شیراز رسیده بود که نجیب الدین درگذشته بود. چند سالی را در شیراز و شهرهای اطراف آن به دیدار مشایخ صوفی رفت تا شاید شیخی لایق بیعت بیابد. گویا در همین سالها بود که در شیراز با سعدی نیز دیدار کرد. شاعر پیر، صوفی جوان را با آغوش باز پذیرفت و حتی نسخه ای از دیوان خود را نیز به او اهدا کرد؛ دیداری که البته منجر به ارادتی نشد. سفر شیراز، اما به کلی بیحاصل هم نبود. صفی الدین، در شیراز، نام و آوازه شیخ تاج الدین ابراهیم گیلانی مشهور به شیخ زاهد را شنید. سفر دراز دیگری را این بار از جنوب به شمال، از فارس به گیلان در پیش گرفت. در سفری طولانی که برای صفی الدین همراه با سختی و بیماری بود، عاقبت پس از جستجوی بسیار، شیخ زاهد را در دهکده ای در ساحل دریای خزر یافت. هنگامی که صفی الدین در ۶۷۵ هجری قمری به گیلان رسید، بیست و پنج ساله بود و شیخ زاهد، اندکی بیش از شصت سال داشت. از این زمان تا بیست و پنج سال بعد، صفی الدین، مرید و مقیم خانقاه شیخ زاهد بود. ترقی صفی الدین در دستگاه شیخ زاهد، بسیار سریع بود. شیخ زاهد با بالا رفتن سن، بیش از پیش به صفی الدین وابسته میشد. در سالهای آخر عمر و با از دست دادن بینایی، عملاً صفی الدین بود که امور خانقاه را اداره میکرد و از سوی شیخ زاهد با مریدان و بازدیدکنندگان دیدار میکرد.[۶]
طریقت زاهدیه
روابط این دو در این سالها با دو ازدواج متقابل مستحکم تر نیز شد. صفی الدین با فاطمه، دختر شیخ زاهد ازدواج کرد و دختر خود (از همسر اولش) را به ازدواج شمس الدین، فرزند شیخ زاهد درآورد. چندی بعد شیخ زاهد، صفی الدین را به جانشینی خود برگزید و خطوطی از آینده برایش ترسیم کرد: «برای من کناره جویی و عبادت ممکن بود اما برای تو نه. خداوند تو را برای امری بزرگ در نظر گرفتهاست. باید که تربیت مریدان را جدی تر از هر زمان برعهدهگیری و بر تعداد آنها بیفزایی.»
پس از درگذشت شیخ زاهد گیلانی صفی الدین، اینک رهبر طریقت زاهدیه و وارث تمام میراث مادی و معنوی شیخ زاهد شد و شیخ صفی خوانده میشد. شیخ زاهد گیلانی، میراثی عظیم در اختیار شیخ صفی نهاد. رهبری طریقتی صوفیانه با تعداد انبوهی مرید، ثروتی هنگفت که از محل موقوفات و نذورات و هدایا حاصل شده بود و از همه مهمتر روابطی نزدیک با کارگزاران حکومت ایلخانان مغول. شاید بشود گفت که ایلخانان مغول در میان مظاهر گوناگون فرهنگ ایران، بیشتر از هر چیز به تصوف ایرانی علاقه داشتند و مشایخ صوفی را بسیار ارج مینهادند. این علاقه نه فقط در میان ایلخانان که در بین دولتمردان ایشان نیز رواج داشت.
شیخ صفی چندین سال بود که عملاً نیز از طرف شیخ زاهد با مریدان و نمایندگان او در شهرهای مختلف در ارتباط بود، بنابراین رهبری او بر طریقت، از سوی مریدان، مورد معارضه ای جدی واقع نشد. اگرچه پسر ارشد شیخ زاهد، جمال الدین، از این انتخاب خشنود نبود و در سالهای اولیه رهبری شیخ صفی علیه او تحریکاتی نیز کرد اما در مجموع شخصیت و قدرت شیخ صفی آن اندازه بود که اساس رهبری اش تزلزلی نیابد.[۶]
طریقت صفویه
چندی بعد و با استحکام موقعیت، شیخ صفی، پس از سالها دوری به زادگاه خود بازگشت. اردبیل، همانند زمانی که آنجا را ترک کرده بود، هنوز شهری کوچک و دور افتاده از مسیرهای اصلی بود. از این زمان، اردبیل، جای گیلان را در طریقت زاهدیه گرفت و مرکز طریقت به آنجا منتقل شد.
اگرچه شیخ صفی نسبت به شهر اجدادی که دوران کودکی و نوجوانی اش را در آن گذرانده بود دلبستگی داشت اما بازگشت به اردبیل، در حقیقت اهداف بسیار بزرگتری را دنبال میکرد. اردبیل، شهری کوچک بود که حساسیت کسی را برنمیانگیخت، از آن گذشته دسترسی به آن نیز آسان نبود. اردبیل با کوهها، جنگلها و باتلاقهای غیرقابل نفوذی محاصره شده بود که همچون یک دژ محافظ برای شهر عمل میکردند.
گام بعدی شیخ صفی، از گام اول نیز مهمتر بود. چند سالی بعد، شیخ صفی، فرزند خود صدرالدین موسی را به عنوان جانشین و رهبر پس از خود انتخاب کرد. انتخابی نامعمول در طریقت که ملاک تعیین رهبر را به انتقال رهبری از پدر به پسر ارشد تغییر میداد. بدین ترتیب شیخ صفی، رهبری طریقت را در خاندان خود موروثی کرد. از این زمان بود که طریقت زاهدیه، به نام شیخ صفی «طریقت صفویه» نامیده شد.
شیخ صفی در آغاز بازگشت به اردبیل، تنها مزرعه ای کوچک داشت که میراث پدرش بود، اما میراث شیخ زاهد، شیخ صفی را در موقعیت مساعدی برای گسترش طریقت خود و افزودن بر گستره نفوذ خود قرار داد. اندک اندک، با افزایش شمار پیروان، املاک فراوانی نیز وقف خانقاه او شد، تا آنجا که در زمان وفات املاک او به بیش از بیست روستا میرسید. در کنار همه اینها، صوفی دوستی ایلخانان مغول و کارگزاران آنها، پشتیبانی عناصری در حاکمیت را نیز برایش به ارمغان آورد. میزان نفوذ او بر دولتمردان و پادشاهان آن اندازه بود که ابوسعید بهادرخان، ایلخان مغول، بارها برای عرض ارادت به دیدار او رفت.
شیخ صفی درآمدهای سرشار و روزافزون خود را در دستگیری و رفع نیاز فقرا، صوفیان و پیروان و البته گسترش شبکههای تبلیغی طریقت صفویه در گوشه و کنار ایران ایلخانی، هزینه میکرد. در کنار این، شیخ صفی سخت به عمران و آبادانی و بالابردن سطح رفاه عمومی علاقهمند بود. ساخت بناهای عامالمنفعه همچون مسجد، حمام و امثال آن نشانی روشن بر این علاقه بود. مهمترین نتیجه چنین رویکردی افزایش شمار پیروان و دوستداران خاندان صفوی بود. تعداد این مریدان و دوستداران در اواخر حیات شیخ صفی الدین، آن اندازه بود که شیخ در گفتگویی با امیر چوپان، امیرالامرای ایلخانی، به صراحت گفته بود که شمار مریدان من از شمار لشکریان مغول بیشتر است و امیر چوپان در تأیید این سخن اشاره کرده بود که من از جیحون تا مرزهای مصر و از هرمز تا بابالابواب سفر کردهام و انبوه مریدان شیخ را همه جا دیدهام![۶]
او در زمان خویش مورد بزرگداشت مردم بود و مردم آن سامان او را به نام پیر و رهنما پذیرا بودند. از او دیوانی به زبان آذری در دست است. شیخ صفی همزمان با الجایتو ایلخان مغول میزیست و سلطان محمد الجاتیو (معروف به خدابنده) با وی با حرمت تمام سلوک میکرد. میگویند این ایلخان مغول، وقتی بنای شهر سلطانیه خویش را تمام کرد، در ضمنِ سایر مراسم و تشریفات، مشایخ و علماء عصر را هم در آنجا به مهمانی خواند. چون طعام پیش آوردند، شیخ صفی الدین اردبیلی و شیخ علاءالدوله سمنانی در دو جانب سلطان نشسته بودند. شیخ صفی الدین غذایی نخورد، اما شیخ علاءالدوله ابایی نکرد. سلطان پرسید که اگر طعام ما حرام بود؛ شیخ علاءالدوله چرا خورد؟ صفی الدین جواب داد شیخ علاءالدوله دریاست؛ دریا را هیچ چیز نمیآلاید. شیخ علاءالدوله هم گفت: شیخ صفی شاهبازست، به هر طعمهای میل نمیکند. این روایت که در آثار صوفیه تا حدی به تواتر نقل شدهاست، حرمت شیخ را در نزد بزرگان عصر خویش نشان میدهد.[۵]
صفی الدین به سبب کثرت ریاضت و مخصوصاً به جهت افراط در روزه و اجتناب از حیوانی، در اواخر عمر تدریجاً ضعیف و مکرر بیمار شد. در پایان عمر تقریباً به کلی از غذا افتاده بود و جز غذاهای ساده غیر حیوانی و آب قند، چیزی از گلویش پائین نمیرفت. با اینحال، تا ممکن بود در ادای وظایف شرعی اهتمام داشت. به علاوه خانقاه او محل اطعام فقرا و پناه ضعفا و مسکینان بود و همین نکته دستگاه او و اخلافش را همچنان محل محتاجان و درویشان میداشت. در مرض موت هم، «محافظت سفره و خدمت ضعفا» را با تأکید تمام، سفارش میکرد. در آخرین روزهای بیماری، در اثر ضعف شدید، تقریباً از سخن گفتن هم بازماند. فقط آهسته قرآن میخواند و آخرین سخنش این بود: «صلو علیه و سلموا تسلیماً». روز دوشنبه دوازهم محرم سنه ۷۳۵ قمری، بعد از نماز صبح، در سن هشتاد و پنج سالگی وفات یافت و روز بعد به وقت نماز ظهر، در زاویه عبادت خانقاه خویش دفن شد. هنگام وفات وی، پسرش شیخ صدرالدین موسی، در مسافرت بود و زن شیخ هم که در ایام بیماری از شیخ مراقبت میکرد، چند هفته بعد از شوهر وفات یافت.[۵]
مذهب و نسب
بیشتر مورخان، اجداد وی را سنی شافعی مذهب و از بنی هاشم مهاجر از حجاز به کردستان ایران دانستهاند[۷] دکتر عبدالحسین زرینکوب محقق و مورخ فقید هم، در کتاب مشهورش «جستجو در تصوف ایران» با استناد به منابع تاریخی متعدد و گوناگون، وی را سنی مذهب میداند. زرینکوب مینویسد:
مذهب خود او (شیخ صفی الدین) تسنن و شافعی مذهب بود و با آنکه بعضی اقوال و اشعار منقول ازو، از اتکا بر محبت و مهر علی حاکی است، این محبت علی با تسنن وی که در تاریخها از جمله حتی در «احسن التواریخ» بدان اشارت هست، مغایرت ندارد. در مکتوبی هم که عبیدالله خان ازبک به شاه طهماسب صفوی (سال ۹۳۶ هجری) مینویسد، گفته میشود که «پدر کلان شما، جناب مرحوم شیخ صفی مردی عزیز اهل سنت و جماعت بودهاست»
زرینکوب در جای دیگری از این کتاب مینویسد:
در هر حال سیادت شیخ صفی ظاهراً محل انکار نیست، اما تشیع او محل تردیدست؛ بلکه تسنن او که از مقالات و سخنان خودش بر میآید، امری است که وجود نام ابوبکر و عمر در انساب خاندانش نیز آنرا تأیید میکند و بعیدست که آن را بتوان حمل بر کتمان و تقیه کرد. با اینهمه تسنن شیخ صفی و اخلاف و اجداد او، از اظهار محبت و تکریم فوقالعاده در حق اهل بیت رسول خالی نبود و سیادت خود وی و مبالغهاش در تعظیم و تکریم آل پیغمبر، هیچیک با تسنن وی منافات نداشت.
علیاصغر حبیبی در اثبات تشیع او به اشعاری از او اشاره کردهاست:[۸]
سزاوار محراب و منبر، علی است | که بر شهر علم نبی، در علی است | |
ولی خدا و وصی رسول | امام امم در فروع و اصول | |
همین بس که منصوص الله بود | همین بس که ممسوس فی الله بود | |
امامت جز از وی نباشد قبول | که نفس رسول است و زوج بتول | |
اگر نفس احمد نباشد به پای | تواند که غیری نشیند به جای | |
تقدم خسان را به صدر کسان | چو تقدیم تبت بر اخلاص دان |
با این حال احمد کسروی نیز سید بودن او را با آوردن چندین دلیل رد کردهاست.[۹]
جستارهای وابسته
پانویس
- ↑ Shaykh Safi al-Din Ardabili, Oxford Reference
- ↑ تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ا.آ. گرانتوسکی - م.آ. داندامایو، مترجم، کیخسرو کشاورزی، ناشر: مروارید ۱۳۸۵
- ↑ فهلویات شیخ صفیالدین اردبیلی (وبسایت: iranboom.ir)
- ↑ احمدی، حسین، تالشان (از دوره صفویه تا پایان جنگ دوم ایران و روس)، مرکز اسناد و تاریخ دیپلماسی، تهران ۱۳۸۰.
- ↑ ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ زرین کوب عبدالحسین، دنباله جستجو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۶۲ ش
- ↑ ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ «روزنامه ایران97/7/15: شیخ صفویه». www.magiran.com. دریافتشده در ۲۰۱۸-۱۰-۱۶.
- ↑ *تاریخ ایران از عهد باستان تا پایان سده هجدهم، پیگولووسکایا، ترجمه کریم کشاورز، تهران، ص. ۴۷۱. ناشر: پیام ۱۳۴۸
- ↑ زمزمه عشق، علیاصغر حبیبی
- ↑ شیخ صفی و تبارش. احمد کسروی
منابع
- پناهی سمنانی؛ شاه عباس کبیر، مرد هزارچهره
- تاریخ ایران - دکتر خنجی
- دنباله جستجو در تصوف ایران، دکتر عبدالحسین زرین کوب، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۲
- تاریخ ایران از زمان باستان تا امروز، ا.آ. گرانتوسکی - م.آ. داندامایو، مترجم، کیخسرو کشاورزی، ناشر: مروارید ۱۳۸۵
- تاریخ ایران از عهد باستان تا پایان سده هجدهم، پیگولووسکایا، ترجمه کریم کشاورز، تهران، ۱۳۵۳.
پیوند به بیرون
شیخ صفیالدین ابوالفتح اسحاق اردبیلی زادهٔ: ۱۲۵۲ درگذشتهٔ: ۲۰ سپتامبر ۱۳۳۴
| ||
عنوان مذهبی | ||
---|---|---|
عنوان جدید | پیر طریقت صفویه ۱۲۹۳ – ۱۳۳۴ |
پسین: شیخ صدرالدین موسی |